کد مطلب:259335 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:146

توسلات مردم جرجان
قطب راوندی و دیگران از جعفر بن شریف جرجانی این گونه روایت كرده اند، وی گوید:

سالی كه حج رفته بودم، در سامرا خدمت حضرت امام حسن عسكری علیه السلام رسیدم. مقداری از اموال شیعیان همراهم بود كه باید به حضرت تقدیم می كردم، پس قصد كردم كه از حضرت بپرسم مال ها را به چه كسی تحویل دهم؟

قبل از آن كه من بپرسم، حضرت نیت مرا خوانده و فرمود: آنچه نزد تو است به مبارك، خادم من بده.

به دستور حضرت عمل كرده و عرض كردم: شیعیان شما در جرجان به شما سلام رساندند.

فرمود: مگر بعد از اعمال حج به جرجان برنمی گردی؟

گفتم: چرا؟

فرمود: از امروز تا صد و هفتاد روز دیگر به جرجان برمی گردی و در روز جمعه، سوم ماه ربیع الثانی، اول روز به شهر جرجان می رسی. به مردم اعلام كن كه من در آخر همان روز به جرجان خواهم آمد «امض راشدا» همانا خداوند تو را و آنچه همراه توست به سلامت خواهد رسانید. و بر اهل و اولاد خود به سلامت وارد می شوی و برای پسرت شریف، پسری متولد شده، نام او را صلت بن شریف بن جعفر بن شریف بگذار كه به زودی خداوند او را به سر حد كمال می رساند و او از دوستان و اولیای ما می باشد.

عرض كردم: یابن رسول الله! ابراهیم بن اسماعیل جرجانی از شیعیان شما است



[ صفحه 103]



و به اولیا و دوستانش بسیار احسان می كند و از مال و منال خود در هر سال بیشتر از صد هزار درهم به ایشان می دهد، و او یكی از متنعمین جرجان است.

حضرت دعایش كرده و فرمود: خدا به ابواسحاق ابراهیم بن اسماعیل در عوض احسانی كه به شیعیان ما می كند جزای خیر دهد و گناهان او را بیامرزد، و پسری روزی او فرماید كه صحیح الأعضا و قائل به حق باشد. به او بگو كه حسن بن علی فرمود: نام پسرت را احمد بگذار.

راوی گوید: از خدمت آن حضرت بیرون آمدم و همان گونه كه حضرت فرموده بود، اول روز جمعه، سوم ربیع الثانی وارد جرجان شدم، چون دوستان برای دیدن من آمدند به آنها خبر دادم كه حضرت عسكری علیه السلام وعده داده اند كه آخر روز به اینجا تشریف می آورند.

همه خوشحال شده و سؤالات خود را جمع كردند و حوائج را مدنظر گرفتند تا به واسطه ی حضرت و توسل به آن بزرگوار مسائل آنها جواب داده و حوائجشان برطرف شود.

هنگامی كه نماز ظهر و عصر را خواندیم همه در خانه ی من جمع شدند. به خدا قسم! بدون این كه ما توجه كنیم، ناگاه آن حضرت را دیدیم كه بر ما وارد شد و سلام كرد و همه احترام كرده، دست حضرت را بوسیدیم.

حضرت فرمود: من به جعفر بن شریف وعده كرده بودم كه در آخر این روز به نزد شما بیایم، نماز ظهر و عصر را در سامرا به جا آوردم و به جانب شما آمدم تا با شما تجدید عهد كنم. همه ی سؤالات و حاجات خود را جمع كنید.

اولین كسی كه شروع به سؤال كردن نمود، نضر بن جابر بود كه عرض كرد: یابن رسول الله! همانا چند ماهی است كه چشم فرزندم فاسد شده، از خدا بخواه و دعا كن تا چشم او را به او برگرداند.

حضرت فرمود: او را بیاور.

وقتی آوردند، دست مبارك خود را به چشمان او كشید و چشمانش سالم شد.

بعد یك به یك حضار آمدند و حاجت خود را خواستند و حضرت حاجات آنان



[ صفحه 104]



را برآورد، تا این كه حاجات همه روا شد و در حق همگی دعا فرمود و در همان روز به سامرا برگشت [1] .

شاعر چه زیبا سروده:



آن كه از سامرا یك لحظه رود در جرجان

نسزد بهر نثار قدم او جز، جان




[1] خرائج راوندي، منتهي الآمال.